سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را لباس زیرین و آرامش را بالاپوش خود قرار ده که این دو زیور نیکان اند . [امام علی علیه السلام]
فانوس 12

         

   بله من ترسوترازاونیم که شما فکرمیکنید...شما به قصد سرقت اون نوار کاست که در دست من امانت بود ودوستت سحرتوباغ بود... نمیدانم به شما چی گفته بود که تن به این کار داده بودید والا بود ونبود نوار به حال وروزشما مربوط نمی شد... این مصلحت خدا بود که نتوانسته بودید به نوار دسترسی پیدا کنید والا نوار توی همان کشویی که قفلش توسط خود شما شکسته شده بودداخل یک پاکت سفید رنگ گذاشته شده بود وشما به رویش پرده کشیده وازدید شما مخفی کرده بود ... میدانید چرا؟چون با لو رفتن اون نوار شاید بیش ازده نفر کارشان را ازدست میدادند  یعنی نان حدود40 نفر بریده میشد. .. اون نوار ازشخصی بمن رسیده بود که چند میلیون تومان حق سکوت گرفته بود ...ازقضای روزگاراین شخص 6ماه قبل ازادعای شماقرار شد با من یک سفر برون شهری کند .چندتا نوار آورده بود که به طولانی راه نردبان بگذاریم ومن ابن نوارو بهش پس ندادم وگفتم این کاست آخرش کار دستت میده ...برگشت وگفت :بری امنیت جانم چند تای دیگر ازاین کپی دارمعشایدم دروغ میگفت...

 

     واین نوار آخرین سپربلای من بود وسند ادعای دروغگویی ادعا...ورسوایی تو وآزادی من...

     ... وپس ازاینکه ازاتاق قضاوت ترسان ولرزان بالبانی خشکیده مثل کسی که بیش ازده روز آب را ندیده باشد وگلوی بغض کرده بیرون اومدم ...« اولین کاری که کردم این بود که به سردسته متجاوزین که چندین بارم تهدیدم کرده بود وگفته بود اول با تبر می ترسونمش اگر نوار ونداد با اسلحه میکشمش...»زنگ زدم وگفتم اگه این ماده سگاتو ازخیابونا جمع نکنی بعدا ازمن گلایه نکن...دفعه بعد که به اتاق محاکمه برم قبل ازمن ویا شاید یه هفته قبلش نوار رومیز قاضی خواهد بود...دیگر من نمی دانم چه اتفاقی بین شما افتاد که شما تن به رذالت داده وبا لکه ننگ رسوایی دروغین که خودت بر پیشانیتون زده بودید... با چه حیله ای شکایت را پس گرفتید.... میدونید شاید با خودتون بگید این اطلاعات را از کج آورد ه ام؟چون غیر از سحر کسی اسم مستعار منو نمیدانست... وقتی در اتاق قاضی گفتید این شخص با نام ... مرا اغفال کرد .در آن لحظه خیلی مضطرب بودم ولی بعدا همه چی را متوجه شدم... میدانم که حالا خانه نشین شدی ونمیتوانی بیرون بروی واینم میدانم که این مطالب را حتما خواهید خواند...یادت هست اولین روز بهتون گفتم نه آبروی خودت راببر ونه مرا رسواکن...بیگناه پای دار میرود اما بالای دار نمی رود...آری من از آدمایی که با نااهلان پرسه میزنند بیشتر میترسم ...ولی ازرحمت خدا غافل نیستم شکر گزارم...

                                                              خلاصه ای ازیک خاطره-دفتریادداشت- "رهگذر"


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهیارایرانی 93/7/3:: 2:54 صبح     |     () نظر